-
.
سهشنبه 27 خرداد 1393 23:07
-
فقط یک بار...
پنجشنبه 22 خرداد 1393 15:19
فقط یک بار در زندگی، میتوانیم کسی را پیدا کنیم که تمام دنیای ما را عوض کند. حرفهایی را به او بگوییم که به هیچ کس نگفتهایم. از امیدهای خود به او بگوییم. از هدفهایی که هرگز عملی نشدند و از رویاهایی که هرگز عملی نخواهند شد! کسی که تحمل خبرهای خوب، بدون گفتن به او برایت دشوار باشد. چون میدانی که اشتیاقش بیشتر از خود...
-
تو
جمعه 16 خرداد 1393 17:16
-
اول خرداد...
پنجشنبه 1 خرداد 1393 02:13
سال84 بود.ومن بعنوان یکی از حامیان سرسخت آقای خاتمی در یک مجموعه دوستداشتنی با همکارانی بسیار دوستداشتنی تر همکاربودم که تنها ایرادشون مخالفت سرسختانه با رییس جمهورمحبوب من بود.یه جورایی نسبت به عدد2 و ماه خردادآلرژی داشتن .من هم در عنفوان کله داغی وقت و بی وقت سرخوش از روکم کنی 8 سال قبل و بی خبر از خوابی که واسه 8...
-
تبریک
دوشنبه 22 اردیبهشت 1393 16:32
روز پدر مبارک
-
افسانه....
شنبه 13 اردیبهشت 1393 03:16
(قسمت آخر ؟!!!! ) .....پدرومادربه آرامی نگاهشان را از ساحت پاها به سمت بالا راندند تا چهره این آخرین امیدرا ببینند.پاشنه پاهایش ترک خورده ، دامنی مندرس ،وپیرهنی کهنه، دستهایی زمخت وخشکی زده ، باصورتی آفتاب سوخته ،و موهایی مجعدو زبر که گویی مدتهاست شانه به خود ندیده ،اشک چشم با آب بینی اش درهم آمیخته بودو بر چهره اش...
-
افسانه....
شنبه 13 اردیبهشت 1393 01:33
(قسمت پنجم) .....دختراثیری با هجومی رعدآسا به قلب آتش زدبه جبران آنچه اتفاق افتاده بود .اتفاقی که برای خودش کمترین میزان تقصیر را قایل بود.لحظه به لحظه به شعله های عظیم آتش نزدیک و نزدیکتر میشد.وچهره زیبایش در شعاع نورهای های رنگارنگ آتش رنگ به رنگ میشد .او بی آنکه بداند چرا ،متهم ردیف اول بود. .اشکهای جاری از چشمهایش...
-
تبریک
جمعه 12 اردیبهشت 1393 15:04
-
افسانه....
پنجشنبه 11 اردیبهشت 1393 01:04
(قسمت چهارم) ....سپیده آرام آرام از گوشه افق سر میکشید.بی اندیشه از آنچه به شب پیش جاری بود.درب خانه گشوده شد و زنی هراسان و وحشتزده بیرون دوید....نگاهی به چپ وراست انداخت قدری به سمت خانه برگشت با ترس و لرز دستش را به طرف در دراز کرد اما وحشتزده پس کشید .چشمهایش در میان هراس و نگرانی دیگر شکوه و شوکت بانوی اثیری شب...
-
افسانه....
سهشنبه 9 اردیبهشت 1393 23:25
(قسمت سوم) ....مدتها گذشته است از آن گریز ناگزیر.واینک این جمع کوچک مأوا گرفته اند درپناه روستایی کوچک میان مردمی بزرگ دل.پدراما همچنان دل نگران پسرش که هرروز رشیدتر میشود ، چشم میدوزد به دوردستها به راهی که میداند دیر یازود آن زن اثیری را به اینجا خواهد رساند.دیگرنایی وتوانی برای فرار نیست .انگار که باید دل بسپارد به...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 9 اردیبهشت 1393 16:02
افسانه.... (قسمت دوم) ....پسرمبهوت ازآنچه پدر میگفت.فقط می شنید.او هیچ درکی ازآنچه پدر را اسیر رنج و دلشوره کرده بود نداشت.اما قصه زن اثیری را دلنشین یافت.وصف جاذبه این موجود ناشناخته و مرموز وجود پسر را به رعشه آورد .بی آنکه بداند چرا سوار بر امواج خیال تا دوردستها می تازاند شانه به شانه زن اثیری.وغرق درسرخوشی...
-
افسانه....
سهشنبه 9 اردیبهشت 1393 15:59
....پدر شاهد قدکشیدن روزبروز پسرش بود. و می فهمید که دیگر او کودک نیست .حلاوت بزرگ شدن فرزند درمقابل دیدگانش وصف ناشدنی است اما غمی مبهم و دلواپسی گنگی پشت این همه لذت وسرخوشی، گاه بگاه ،شیرینی اش را به تلخی میزد.و این حس گنگ و مبهم گاه اورا سواربرتوسن خشمی میکرد که شراره هایش بر تن فرزندش مینشست و گاه مادر را می...
-
تبریک
شنبه 30 فروردین 1393 00:12
میلاد فرخنده حضرت فاطمه(س) وروز زن مبارک باد
-
حوای من .....
یکشنبه 24 فروردین 1393 13:37
اصلا قرار نیست کـــه سرخم بیاورم حالا که سهم من نشدی کم بیاورم دیشب تمام شهر تو را پرسه میزدم تا روی زخمهـــای تـــو مرهم بیـاورم میخواستم که چشم تو را شاعری کنم امّا نشد کــــه شعــــر مجسم بیــــاورم دستم نمی رسد به خودت کاش لااقل می شد تــــو را دوباره به شعرم بیاورم یادت که هست پای قراری که هیچ وقت ..... میخواستم...
-
.
شنبه 23 فروردین 1393 10:20
-
....حال من یه جور دیگه اس انگار....
سهشنبه 27 اسفند 1392 10:13
1- سرکلاس دکتر شیری بحث کشیده شد به زخمهای پدر ، پدر زمینی ، پدر آرکتایپی وخیلی چیزای دیگه که هر کلمه اش یه سونامی بود واسه زیرو رو کردن چهل سال بردگی زخمهایی که ....بگذریم تو این پست نمیخوام راجع به این مساله صحبت کنم .وقت دیگه حتما درموردش مینویسم الان فقط ذکر این دوتا خاطره است تا این روزای آخر سال به طنزش لبخندی...
-
سال نو
جمعه 23 اسفند 1392 11:24
-
شب قصه.
سهشنبه 6 اسفند 1392 23:16
شبی شیرین به همت دوست واستاد عزیزم دکتر شیری.به همراه میهمانان ویژه ،مهندس شعبانعلی ،استاد سهیل رضایی و نیکی کریمی.شبی که همگان لب به تحسین قاری نوجوانمان عیسی گشودند نوجوانی که از نوزادی نابینا بود و اینک حافظ و قاری قران است با صوت زیبا و دلنشینش .استعدادی برخاسته از کوره پزخانه های حاشیه شهرری .
-
شب قصه
شنبه 26 بهمن 1392 00:36
-
توتنها....
پنجشنبه 10 بهمن 1392 12:34
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 26 دی 1392 23:41
امشب گذارم افتاد میدون ولیعصر.گوشیمو هم خونه جاگذاشته بودم جدا که خیلی حال میده وقتی یه چند ساعتی موبایل پیشت نباشه .واقعا که شبهای قشنگی داره این میدون. هوای سردی بود ولی آسمونش صاف.جوونکی نشسته بود گوشه پیاده رو گیتار میزد و با صدای قشنگ و حزن انگیزش ترانه قشنگی زمزمه میکرد .از سرمای هوا وبوی عطر زمستون وصدای...
-
گاهی...
یکشنبه 22 دی 1392 23:37
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 14 دی 1392 14:43
صفرعزیز ...تویی وهمت تو زین پس تا آخر عمرفرصت داری ثابت کنی زندگیت ارزش نجات دادن را داشت...بسم الله
-
تو...
سهشنبه 10 دی 1392 21:37
این یادداشت رو از صفحه استاد عزیزم شعبانعلی اینجا گذاشتم...
-
دلنوشته ای برای "صفر"
سهشنبه 10 دی 1392 01:46
صدای پای قدمهای مرگ ، ثانیه به ثانیه نزدیک ونزدیکتر میشود به گوش تویی که در این سالها به عدد ثانیه هایش انگشتهای یخی مرگ را روی شانه هایت لمس کرده ای .تویی که هرسال به جشن میلادت عزای زمان میگیری که چه بی رحم وپرشتاب می چرخد تاسواربردلیجان مرگ راهی گورت کنند.وپایکوبان وهلهله زنان در این جهل آباد جهنم کوچه های جهل زده...
-
پارسا وپرهام
دوشنبه 2 دی 1392 22:02
-
یلدای ری2
شنبه 30 آذر 1392 23:58
-
یلدای ری
شنبه 30 آذر 1392 23:51
-
یلدا
پنجشنبه 28 آذر 1392 02:48
یلدا بهانه است ..... همیشه ات مبارک
-
کعبه کریمان
پنجشنبه 28 آذر 1392 01:54
کعبه کریمان سرگشته وحیران این صحاری تفتیده ،ازپس هزاره ها آمده ام به طواف خانه ای کعب گونه سرشار ازاسراروخالی ازپندار.این خانه قرنها نه که هزاران سال است به سکوتی وهم آلود ن شسته به نظاره زائرین مشتاق که آرزوها وآمالشان را مرکب حضور ساخته تادرجوار این سازه سنگی تن به امواج طواف بسپارند. سینه سنگی این خانه صندوقچه...