فروپاشی...

در روزگار نوجوانی اون روزایی که نه اینترنت بود و نه بازیهای کامپیوتری ونه موبایل واز اینجور دم و تشکیلات به شدت عاشق کتاب خوندن بودم .ویکی از پراثرترین داستانهایی که خوندم رمان چارلز دیکنز بود"آرزوهای بزرگ". وتاثیرگذارترین بخش داستان لحظه ای بود که پیپ (قهرمان داستان) بعد از بیست سال میفهمه اونی که تابحال فکر میکرده حامی اوست خانم هاویشام نبوده و کس دیگری در طی این سالها اوراحمایت میکرده.در سطر سطر داستان، فروپاشی و درهم شکسته شدن غم انگیز مرد جوان-پیپ- از فهم این حقیقت موج میزد .عجیب با این قسمت داستان مانوس شده بودم .بعدها در نسخه سینمایی این اثرهم این صحنه برایم یکی از درخشان ترین سکانسها بود. انگاردرد فروپاشی این مرد رو با تمامیت وجودم حس میکردم. روزگار چه بازیهای سختی داره.امروز با خوندن این مطلب : 
ادامه مطلب ...