عاطفه


تقدیم به خواهر خوبم عاطفه صحرایی
امروز سر کلاس فروش حرفه ای دکتر گرامی درخانه هنر بحث کلاس کشیده شد به نیاز کودکی بیمار و درشرف مرگ و درنهایت به اشک و بغض رابط این کودک . این نوشته تقدیم به خواهر عزیزم عاطفه صحرایی به احترام احساسات زلال وانسانیش

***************
بودن در مسیر"شدن"یادیدار با آنچه که به حقیقت ازابتدا بوده است سفری است بس اعجاب آور که هر قدمش آبستن آفرینش شگفتیهایی است که به قصه ها...ی هزار و یک شب می ماند.ونشستن به رویت هزارباره معجزه در مسیر عجزهایی که عاجزانه فریاد الغوث الغوث سر می دهند. تو گویی دستی از غیب میگرداند این ابریشمین ریسمانها را که بر بند بند وجودت تنیده آمده و با هر گردش آن عجزی و دردی ورنجی و اشکی و آهی و.....وشگفتا حلاوتی. آنسان که وجود خودرا و هویت خودرادر دیدارباره باره با هرلحظه این عجزها ورنجها ودردها معنا میبخشی و جانی دوباره میابی وانگاری آفرینش از سر میگیری.
شک بر مداریقین ویقین حول محورشک میگردد و تورا رنج بر رنجی دیگر افزون می آید. دیده غرق دربحرتحیرخانه وا میگذارد به حرمت اشک .وحنجره تاب قداست کلام ازکف می نهد به گلایه از عجز. "...آخر او کودک است....می میرد..."
تو آمده ای به آموختن قواعدی بر جرگه بازار وبازارگانان . دستی از غیب اما می گرداند این ابریشمین ریسمانها را که بربند بندوجودت تنیده آمده .تا عاجزانه مقهور اشک و بغض اویی شوی که خود پیشتر مسحورمهرو عجز خویش گردیده. پنداری باور نتوانستن بر نجات جان یکی کودک معصوم که می رود تا قربانی امیال موهوم وساوس شیطانی شود درجامه پدر،اورا چونان معصیتی عظیم می ماند که طاقتش طاق و بند بند نای وجودش را به نوای فریاد آورده.
خروش عاطفه را میبینی از پس چشمهایی دریایی که استوار ایستاده بر قامت توانستنها در گریزی نا گزیر از ناتوانستنها که وسعت اقیانوسها را شرمگین عظمت اشک خویش می سازد و غرش رعد را ذلیل لرزش آوای کلام و....
......سفری است بس اعجاب آور که هرقدمش آبستن آفرینش شگفتیهایی است که به قصه های هزار و یک شب می ماند....