کوچه گردان عاشق(دلنوشته ای برای دکترشیری عزیز)


...روزسختی بود.چند جلسه سنگین وچندین تماس و فک زدن وشناسایی تعدادی از نشانیهابرای اجرای کوچه گردان امسال،توحرم گرمای تیرماهی که مقارن است باماه مبارک رمضان وتازه بعدش هم بایدبروی سرکلاس، ببین چه میکندبه جسم خسته ونزاری چون من .آنسان که میرود تا به خستگی روحم بکشاند وناامیدم سازد از این همه تلاش وتقلا...صدای دوستانه ای درونم میپیچد..."آخرش که چه؟...کاروزندگیتو معطل کردی که مثلا یک شب کیسه ای ببری درب خانه نیازمندی وتا یکسال دیگر به خودت بنازی و بشکن وبالا بیاندازی که کار خیر کرده ای مثلا...این نجوا می پیچیدومی پیچید و میپیچید چون تار عنکبوتی سمج بربند بند وجودم.وبا هرپیچشش پتک یاسی فرود میآورد بر فرق داغ کرده ام زیرتیغ آفتاب.پاهایم تاب تحمل تنم راندارند .صدای کشیده شدن کفشم روی آسفالت داغ خیابانها خودم راهم می آزارد.اگر به ایستگاه برسم لااقل خنکای کولر قطارمترو قدری از رنجم خواهد کاست.گوشی ام زنگ میزند.بی رمق بی رمقم ،دیگر توان وحوصله فک زدن را هم ندارم.شماره ای نا آشناست .ازآنسوی خط صدایی متین:"سلام جناب طائی .....ازخانه توانگری طوبی تماس میگیرم....گوشی ...بادکترشیری صحبت کنید....". باورم نمی شد اگرابتدای صحبت بنامم نمیخواند،حتم داشتم اشتباه گرفته است.یا شایدهم خستگی و عطش وگرما مرابه توهم کشانده است.صدای صمیمی وپرازنشاط وانرژی دکترشیری عزیز ازآن سوی خط مرا به عالم"حقیقت" کشاند،عالمی که "واقعیت"گرمای سوزان تیرماه و خستگی وتشنگی یک روز سخت ،حقیرترازآنند که لطافتش را به پیرایه های "توهم"آلوده سازند.دیگرآن پچ پچ یاس آوررا نمی شنیدم.هرچه بود آهنگ امیدبخش صدای دوست داشتنی وآرامش بخش دکتر بود که با تحکم ازمن میخواست همان وقت بروشورها وتراکتهای کوچه گردان را برایشان ببرم.گوشی راکه قطع کردم دیگرنه نشانی از ضعف و خستگی بود نه اثری ازیاس وناامیدی درپاهایم احساس قدرت کردم.قامتم از خمیدگی درآمده بود استوارشده بودم.به آسمان نگاهی کردم ولبخندی حواله آفریدگار آسمانها وزمین.یاد اولین جلسه سفر قهرمانی دکترافتادم.وشعری که بااحساس زمزمه کرد.باوجودی که حفظش نبودم به ناگاه برزبانم جاری شد...
                     کس دل به اختیار به مهرت نمی دهد      
                                                        دامی نهاده ای و گرفتار میکنی.  

ادامه مطلب ...