دلنوشته ای برای "صفر"



صدای پای قدمهای مرگ ، ثانیه به ثانیه نزدیک ونزدیکتر میشود به گوش تویی که در این سالها به عدد ثانیه هایش انگشتهای یخی مرگ را روی شانه هایت لمس کرده ای .تویی که هرسال به جشن میلادت عزای زمان میگیری که چه بی رحم وپرشتاب می چرخد تاسواربردلیجان مرگ راهی گورت کنند.وپایکوبان وهلهله زنان در این جهل آباد جهنم کوچه های جهل زده صفردیگری بیابند وعطش سیراب ناشدنی انتقام رالختی تر کنند.

صفرتووقربانی تو هردو قربانی جهل وآگاهی محبوس درپست ترین مرتبت ممکنه آنید. وغم امروز ما برهردوی شما و هردوهای شماست که شانه به شانه آسایش رنگ روپریده بی تفاوتیهای ما به خون بازی دل ودشنه برای زخمهای روح خویش مرهمی میجویید.

واینک ...جوانانی گریخته از غفلتها وجهیده از کابوس بی تفاوتیهای عادت شده این میراث شوم پادشاه جهل وخودخواهی ، پناه برده اند نه به کهف خفتگی که به جماعت بیداری تا به پنجه همت  وفریاد مهر برهانندت از مرگی کور ولبالب از خشم وانتقام. و تورا با مرگی درخشان به تولدی دوباره بازآرند.ونمیدانی دراین معرکه میدان جهالت ،از خویش و بیگانه چه طعنه ها که نمی شنوند وچه بی مهریها که زخمشان نمی زند.وباز استوارانه تر ورساتر فریادشان را پتکی ساخته اند بر پیکره سنگی بی تفاوتیها.

صفر این قوم رهاییت را نمیخواهند که طالب رستگاریت اند .صفرقاتل ،او که عاجزاست ازتسلط بر نفس خشم زده خویش، اوکه در لحظه جنون تیغ میکشد و می درد همنوع خویش را به تقاص همه نبودنها و نداشتنها، باید که بمیرد و بسوزد و از خاکستر سوخته هایش ققنوس وار صفری دوباره سر برآرد. من ازاین قوم معجزه ها دیده ام. و یقینم اینبار نیز خواهم دید.پس آزادیت مبارک....اما صفر مرا باتو تعارفی نیست. تویی و همت تو،زین پس تا آخر عمر فرصت داری ثابت کنی زندگیت ارزش نجات دادن را داشت... بسم الله...

پ ن: صفرنوجوانی است که به دلیل ارتکاب قتل در یک نزاع قبل از 18 سالگی ،محکوم
به اعدام گردیده واینک منتظراجرای حکم است جمعیت امداد دانشجویی مردمی امام علی (ع)،به شدت درحال فعالیت جهت جمع آوری دیه اوست تا خانواده مقتول رضایت  دهند.